هرصبح آغازی دیگراست،این دنیای من است.برآنم که ازلحظه لحظه آن بهشتی زمینی بیافرینم.
مـــدادرنگـی....!

 

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت . 
بالاخره پرسید : ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟ 
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : 
 
درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم . 

می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی . 
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید . 
 
اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام . 
بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد ۵ خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی . 




:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
نخـنـــــدیــــم....!

 

نخندیم . . .
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب نخند
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. نخند
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. نخند
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،




:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
مجنـــــــون....!

 

یک شبی مجنون نمازش راشکست

بی وضودرکوچه لیلانشست

عشق آنشب مست مستش کرده بود

خالی ازجام الستش کرده بود

گفت:یارب ازچه خارم کرده ای؟

برصلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق،دل خونم مکن

من که مجنون توام،مجنونم مکن

این تولیلای تومن نیستم.

:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
حـرف تلـخ....!

 

تنها چند خط گریسته ام میان دفتری که سالهاست 
لذت خودکاری را به خویش ندیده است:
من نمیدانم چرا سهراب گفت:
"چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"

  

من همه چیز را همانگونه که هست می بینم 
آیا آن کودکی را که دراز کردست دست 
و یا آ ن گل که ز بی مهری دهر پژمردست

 


        

:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
غصـه چــرا...!!!

 

غصه اگر هست، بگو تا باشد!
معنی خوشبختی،بودن اندوه است ...!


این همه غصه و غم، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه!
میوه یک باغند, همه را با هم و با عشق بچین ...


:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
ولی حـالاچـرا....؟

 

 

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟

 

بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا؟

 

نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي

 

سنگدل اين زودتر ميخواستي، حالا چرا؟

 

عمر مارا مهلت امروز و فرداي تو نيست

 

من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا؟

 

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم

 

ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا؟

 

 

:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
اخرین ایستـــگاه عشـق...!

 

 

مهربانا:

میدانم که تا تو راهی نیست.

میدانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد.

میدانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است.

میدانم که تو ، تنها تو نگران لغزشهای ناتمام من هستی.  

 

اما نمیدانم

چرا هرروز که میگذرد از تو دورتر میشوم؟

دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرین ناپایدار و فریبنده ی گناهان.

 

  

کمکم کن!

من این لذتها را به بهای دوری از تو نمی خواهم. من تو را میخواهم.

تنها تو را...ای مهربانترین مهربانان!

:: ادامه مطلب
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕
بــدون شــــــرح....!
نویسنده : ►╫KHADEM╫♥●•٠·˙◕‿◕