سه شنبه 18 مهر 1391 |
هرصبح آغازی دیگراست،این دنیای من است.برآنم که ازلحظه لحظه آن بهشتی زمینی بیافرینم.
|
..........
روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشهاى در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
هـنـوز هـسـتنـد پــــســــرانــــــے کـه بـوی مـردانــگـی مـی دهـنـد ...
در دسـتـانـشـان عـزت یـک مـرد واقـعـی لـمـس مـی شـود ... مـی شـود بـه آنـها تـکـیـه کـرد ...! اهـل نـامــوس بــازی نیـسـتنـد !... مـی شـود روی حـرف و قـول هـایـشـان حـسـاب کـرد ...! هـنـوز هـم هـسـتنـد دخــــتـــــرانــــــے کـه تـنـشـان بـوی مـحـبـت خـالـص مـی دهـد ! بـکـر و نـابـنـد ... احـسـاسـاتـشـان دسـت نـخـورده اسـت، لـمـس نـشـده انـد، تـحـقـیـر نـشـده انـد ... آری، هـنـوز هـم هـسـتنـد ! نـادرنـد ! کـمـیـاب انـد ! پـاک انـد ! روزی کـه قـرار مـی شـود کـنـار گـوش کـودکـشان لالایـی بـخـواننـد شـرمـشـان از نـام "پــــــــدر" نـمـی شـود ! شرمشان از نام "مــــــادر " نمی شود !
و در آغـوش هـمـسـرشـان، چـشـمـانـشـان را نـخـواهـنـد بـسـت کـه بـا رویـای دیـگـری سـر کـننـد ♥ هـنـوز آدم هـایـی از جـنـس فـرشــتـه پیـدا مـی شـونـد ... كـمـیـاب انـد ! امـــا هــســتنــد ...
شکسپیرمیگوید:من همیشه خوشحالم.میدانیدچرا؟؟؟برای اینکه ازهیچکس برای چیزی انتظاری ندارم. انتظارات همیشه صدمه زننده هستند.زندگی کوتاه است.پس به زندگیت عشق بورز.خوشحال باش ولبخندبزن.فقط برای خودت زندگی کن و...قبل ازاینکه صحبت کنی گوش کن.قبل ازاینکه بنویسی فکرکن.قبل ازاینکه خرج کنی درامدداشته باش.قبل ازاینکه دعاکنی ببخش.قبل ازاینکه صدمه بزنی احساس کن.قبل ازتنفرعشق بورز.زندگی کن ولذت ببر....این است زندگی.
|
|